یاد داشتی به نویسندۀ « بیدل شناسی یا بیدل جدایی »
داکتراسدالله حبیب   داکتراسدالله حبیب

وهمه دوستانی که دراین بحث شرکت ورزیدند

 

 

من بنا برخواهش دوستی نوشتۀ موردنظر« بیدل شناسی یا بیدل جدایی را در«کابل پرس »خواندم وپاسخی کوتاه درجای ویژۀ دیدگاهای خواننده گان نوشتم ، که نشرنشد.

راستش انشای این آقاطوری بود، که پذیرفتنی نمی نمود که کسی با چنین سواد مشکوک دربحث بیدل وارد میدان شود.بنابرآن پاسخ نویسی برای من بی لزوم معلوم شد، مگرپنداشتم اگرحتایک حقیقت جوی این نوشتۀ پراشتباه را بخواند، راه نمایی وتصحیح آن خطاها دینی برگردن من خواهدبود، که یکی ازشاگردان این عرصه استم .

  از خطاآمیزی انشاسه مثال می آورم .

 

_ «چه، بربیدل عالی مقام که ستارۀ تابناک جهان معرفت، عرفان ومعنویت است وتوان شماازتحلیل وتفسیرافکاروی عاجزمی نماید، برحق که برخطارفته اید.»

اگرجمله را کوتاه بسازیم چنین می شود: چه بربیدل عالی مقام، برحق که برخطارفته اید. یعنی چه؟   _«کشورهای فرهنگ دوست که شمارا به عنوان فرهنگ سالاربه غلط مطرح نموده اند، بنابرسابقۀ خجالت آوروکارکردهای بی ماهیت، شمارا به قضاوت نیکوگرفته اند.»چه فهمیدید؟ خوب کرده اندیا بدکرده اند؟

_« چندی قبل مصاحبۀ گوش خراشی گوش مرا نوازشداد.» ابسورد! هم گوش خراش بوده وهم گوش نازنین شانرا نوازش داده است . بعد که دیدم داوریهای آقای نویسنده  بیشترازانشای شان دورازضوابط پذیرفتۀ زبان فارسی وادب فارسیست.

بهر صورت پاسخ من به نوشته یی که به عنوان یادشده  درکابل پرس نشرشده است، با تمام وضع تأسف آورش ، چنین است :

1_ می گویند سبک هندی چون منشأ هندی ندارد پس سبک هندی نیست. این سبک باید تغزل عرفانی نامیده شود وازآسمان تصوف پایین شده است ومرجع استنادشان نقدبیدل استادسلجوقیست  : باید روشن سازم که سبکهای دوره ( خراسانی، عراقی وهندی ) فرایندمجموعۀ شگردهای لفظی ومعنوی اند، که به مرورزمان درشعرشاعران کشورهای مختلف قلمروشعرفارسی طی چندسده بابسامدبالا نمودارگردیده اند. نام گذاری بنابررواج وتعمیم  فلان روشهای شعری صورت پذیرفته است، نه حتمی باید محل پیدایش را نشان دهد. وچنان هم نیست که هیچ کدام آن شگردها را سخنوران پیشین نمی شناخته اندوبه کارنبرده اند.عرفانیات به تنهایی سبک سازنیستند. وسبک هندی تنهادوسه شاعرعارف دارد، مانند: بیدل و امیرخسرودهلوی وفراوان شاعران غیرعارف وغیرصوفی ، مانند: طالب آملی، کلیم ، صائب ، غنی کشمیری ، هاتف اصفهانی ناظم هروی ودیگران. نسبت به سبک هندی درسبک عراقی شعرای عارف یا عرفای شاعرفزونتر اند.ازحکیم سنایی گرفته تاعطارومولوی وفخرالدین عراقی وابوسعیدابوالخیروجامی ودیگران. اگربنابرچندشاعرعرفان سرای گمان بریم که « سبک هندی ازآسمان  تصوف فرودآمده است.» پس سبک عراقی ازکدام آسمان باید فرودآمده باشد؟!

استادسلجوقی شعربیدل را تغزل عرفانی نامیده اند. مانعی ندارد که ما بیدل را،  چنان که همه دانشمندان ادب فارسی شناخته اند،شاعرسبک هندی بشناسیم  .

خاقانی ازشعرای سبک هندی نیست و غزلی را هم که مثال آورده اند، ازنگاه بنیادین

ویژگیها ازغزل سبک هندی فاصله دارد. اصطلاح تغزل تنها برای بخش آغازین وعاشقانۀ قصاید درادبیات شناسی شناخته است . وتغزل تصوفی اصطلاح خودساخته ییست و هرگزدرمطالعات ادبی بکارنرفته است.

باید یادآوردکه روان شاد استادسلجوقی درنقدبیدل بیشترنگرشی فلسفی به مسأله دارند، نه ادبیات شناختی ، بنابرآن ازنگاه کاربرد اصطلاحات ادبیات شناختی زیاددقت را ضرورنپنداشته اند.

 می نویسندکه: « تصوف ، موعظه ، امثال وحکم ، مدح وحتی هجوانواع وپهلوهای شعری است.»

(نقدبیدل، ص64) درحالی که برشمرده های شان همه موضوعات شعری اندو« انواع شعر» چیزدیگریست. « پهلوهای شعری را من نمی دانم . نه درادبیات اروپا ونه درادبیات ما چنین اصطلاحی وجود دارد. شاید تنها آقای نویسندۀ « نقدسالم »  بدانند. (! )

برای آشنایی با سبک هندی کتاب :« سبک هندی وکلیم کاشانی» ازشمس لنگرودی ودرکتاب تحول شعرفارسی تالیف زین العابدین موتمن بحث سبک هندی را بخوانند.   

2_دربیت : رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد+ که زیرسنگ دست ازسایۀ برگ حنا دارد. من بنابر یادداشتهای خود به جای« برگ حنا»، « رنگ حنا » را « بیدلانه تر » می شمارم . درمورد رجحان «برگ حنا» بر«رنگ حنا» یا برعکس آن،  بیچاره نویسنده دیوانهای چاپی معتبررا مثال می آورد. نمی داندکه دیوان چاپی معتبرازبیدل هنوزوجودندارد. این دواوین چاپی یکی ازدیگری پرخطاتراند.  درحال حاضرباتوجه به همین نقیصه که درسه کنگرۀ بین المللی بیدل

منعقدۀ تهران ،پرداختن به آن، ازضروریات تلقی شد، متن انتقادی دیوان بیدل با نگرش به چندنسخۀ قدیمی وقابل اعتماد ازجانب بنیادادبیات ایران، درحال تهیه است، که شاید تا پایان سا ل به چاپ برسد. من درسالهای جمع آوری مآخذبرای پایان نامۀ داکتری ، با نسخۀ خطیی درکتابخانۀ تاشکند آشناشدم که بعض یادداشتهاازآن برداشته ام وتاجایی که شنیده ام گروه استادان موظف به تهیۀ متن انتقادی دیوان بیدل، آن نسخه را نیزدراختیاردارند.با آن هم این نظر من است، اگرکسی نپذیرد اصراری ندارم . بگذار« برگ حنا» بگویند. من که اعتراضی نکرده ام .

 وهمان بیت بیدل راکه گویا استادش درست معنا کرده است، نقل می کند که جالب است، این توجیه غلط آقای سمیع رفیع را هم، ولوبرای تفریح بخوانید: « بیدل دست حناشدۀ معشوق را که نهایت ظریف وشفاف وزیبا است ، به رگ گل تشبیه کرده است. این دست حناشده وزیباازآستین شوخ وشنگ بیرون برآمده وکمین گرفته تا عاشق را صید خود بگرداند. درزبان گفتاری ما می گوییم « دست ما زیرسنگ است » یعنی ما مجبوراستیم .بیدل می گوید: با چنین حالت دست ما زیرسنگ شده . دست حناشدۀ یاردست مارا زیرسنگ کرده است.»

حالا خطاهارا برمی شماریم :

یکم: درمصرع اول،  هرگاه بگوییم که دست به رگ گل تشبه شده است. طرفین تشبیه حضورندارند.رگ گل هست ودست ( =مشبه نیست)

دوم : «عبارت آستین شوخ وشنگ» ازغلط فهمی دیگری به وجود آمده است که جناب بیدل شناس، شوخ را صفت آستین فهمیده که نیست.وشنگ را که با شوخ ( شوخ وشنگ )دروصف آدم می آید، یعنی مکاروحیله گر و خوش ادا واطوار، برای آستین آورده است.

سوم : این آقا اصلا باترکیب سازیهای بیدل بیگانه است. «رگ گل آستین شوخ» را به مثابه یک عبارت ترکیبی درنیافته است. این یک ترکیب توصیفی است . مانند: چمن دربارپیغام ، بهاراندوده لطف ، بوی گل پرورده دشنام . درچنین ترکیبها اسم یا ضمیربازپسین موصوف است وواژگان پیش ازآن صفت مرکب را می سازند. درترکیب موردنظرشوخ (= معشوق) موصوف است ورگ گل آستین، صفت آن شوخ است. اکنون چندگواهی ازبزرگان ادبی ما: درکتاب خط بوریای قندی آغا هم ذیل این بیت نوشته شده است: « رگ، گل، آستین وشوخ هرچهارکلمه دارای معنی مستقل است که یک ترکیب توصیفی را تشکیل داده ، یعنی شوخی که آستین وی مانند برگ(رگ) گل است.( خط بوریا، استادمحمدعبدالحمیداسیرقندی آغارح، تصحیح وتعلیق محمدعبدالقادرآرزو، چاپ دوم ص 422 )

ملک الشعراقاری هم درمقالۀ « میرزابیدل» می نویسند:

 « رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد+ که زیرسنگ دست ازسایۀ رنگ حنا دارد

درمصرع نخستین ( رگ گل آستین ) سه کلمه یکجاشده مرکب توصیفی گشته ( شوخی ) موصوف آن است. می گوید:شوخی درعقب شکارکردن ما افتاده که ازبس لطافت، آستین اوازرگ گل است ودستش ازسایۀ رنگ حنا آن قدرفشارمی یابد که گویی زیرسنگ می آید.»

( سی مقاله ، دربارۀ بیدل ، صص43و 44 ) پافشاری برغلط گویی مرامجبورساخت، که برای نشان دادن آفتاب ازدوچراغ دیگرکمک بخواهم .

چهارم : می گوید که بیدل گفته«  دست حناشدۀ یاردست مارا زیرسنگ کرده است.» شعررا ازخیال خود توجیه می کنند. چیزی که درمتن هست برای شان اهمیت ندارد. اگرتوجه کنند بیدل می گوید: که زیرسنگ دست ازسایۀ برگ حنادارد. نمی گوید که:  دارم . فعل دارد به که مربوط  می شود ؟ روشن است که به رگ گل آستین شوخ ، نه به بیدل .

«رگ گل آستین شوخی کمین صیدمادارد.» واضح است که  : شوخی که آستینش به نازکی رگ گل است، درپی شکارماست. نمی دانم که دست حنابستۀ زیبای معشوق راازکدام واژه وترکیب استخراج کرده اند؟ یا ازکدام بیت دیگروام گرفته اند . (!)

درمصرع دوم بازهم تأکید درتوصیف ظرافت معشوق است:که زیرسنگ دست ازسایۀ برگ حنا دارد.

این مصرع وصف موکد همان « رگ گل آستین شوخ » که نهاد مصرع نخستین است،می باشد.

او،آن شوخ آن قدرنازک است که ازسایۀ برگ حنا « دست زیرسنگ دارد» یعنی احساس دشواری می کند.

حالا با کدام طلسم وجادو دریافته اند که دست بیدل زیرسنگ شده است . بیدل به صراحت گفته است که دست زیرسنگ دارد، نه دست زیرسنگ دارم .  بازآقای ناقد درنقدسالم خود این بیت را می آورد:

 به چمن زخون بسمل همه جا بهارنازاست+ دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد

وشرح می کندکه «بیدل دراین بیت لبهای معشوق را به رگ گل تشبیه می کند. »درحالی که  ازلب نامی برده نشده است ونه لبی که دربیت وجود ندارد، به رگ گل تشبیه شده است.

دراین بیت بیدل می گوید که خون کشتگان چمن را بهارزیبایی ساخته است . شاید یا گمان می رود که لبۀ تیغ تبسم اورگ گل را بریده باشد . وچنا ن پنداشته شده که رگ گل هم مانند رگ بدن انسان جریان خون داردو اگربریده شود همه جا را به خون بسمل رنگین می سازد.دراین بیت تنها،تبسم معشوق به تیغ تشبیه شده است ورگ گل به هیچ چیزتشبیه نشده است ولب اصلا دربیت وجود ندارد. این ازهمان بیماریهاییست که شعررا ازروی متن توجیه نمی کنند، بل که هرچه دل تنگ شان گفت بگو می گویند.

3_ می گویند که چراگفته ام که شماری غزلهای بیدل دراوزان نامطبوع اند. این که پرسش ندارد. یکی ازویژگیهای وزنی شعربیدل تعددوتنوع اوزان عروضی وبویژه نموداری اوزان نامطبوع درآن است . نویسنده اگرسبق خواندۀ مکتب ادبیات می بود، هرگزسراسیمه نمی شدوواژۀ نامطبوع را ناشایست برای بیدل نمی شمرد.اوزان نامطبوع همان اوزانی را می گویند که درغزل فارسی رواج چشمگیرنیافته اند . وبحرکامل ومتدارک وچندوزن دیگرکه دردیوان غزل بیدل به وفرت به چشم می خورند، ودردیوان بعض هندی سرایان دیگروپیش ازآنان هم پیدا می شوند، ازآن شماراند و درشمار ویژگیهای سبکی شعربیدل نیزمی آیند. این اصطلاح درپژوهشهای ادبی سخت مروج است. فصل « بحورنامطبوع » را درکتاب « آشنایی با عروض وقافیۀ دکترشمیسا، چاپ پانزدهم،

تهران ،  1378 بخوانند.

4_  یک بیت را گویا من طوری بیان کرده ام که دو کلمه ، باکدام متن چاپی سرنمی خورده است. به جای « مفتی» « روزی» گفته ام وبه جای «نرفته» «نگشته». واین هم خطای بزرگ شناخته شده است. گفته ام :نبری گمان که روزی به خدارسیده باشی+ توزخودنگشته بیرون به کجارسیده باشی. مفتی ونرفته نگفته ام .

دردیوان غزل بیدل ، چاپ کابل چنین آمده است : نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی

حا لا کدام را باید پذیرفت : روزی یا مفتی یا یعنی؟

فراموش نکنم که یک بیت را من معنا نکرده ام . واه واه گفته ام . واگرمعنا می کردم هم شایدبدرد بعض آدمها ی خوش بین می خورد، نه آنانیکه ازعینک سیاه می نگرند .

من که گاه گاهی نقدبیدل استادسلجوقی را ورق زده ام به چندجملۀ کوتاه درپای یگان غزل برخورده ام که واه واه معنی داشته است نه بیش ازآن . اگرآن دم آن بیت را معنا نکردم درصورت ضرورت باربارمعنا خواهم کرد.

علی الرغم رواج نوبه قلم رسیدگانی که هنوز حسابی به قلم هم نرسیده اند، دراین نوشته هیچ طعن ولعن به دگراندیشان وبه نویسندۀ « بیدل شناسی یابیدل جدایی »  ننوشتم.  چون ما کارهای ادبی می کنیم و باید ازکارهای ضدآن تفاوت داشته باشد. ازاین لحاظ هم ازآنانی که هرنوشته را با اهانت ودشنام می آلایندوهم ازنویسندۀ این « نقدسالم »  که درجواب اهانتهای خود خواه مخواه انتظاری مشابه داشتند پوزش می خواهم.

درفرجام با تاکید یادآوری می کنم که سخنان اهانت آمیزمقدمه وموخرۀ « بیدلشناسی یا بیدل جدایی» نشانۀ توطئه علیه شخصیت من است و به خصوص سخنان تهدیدآمیزی که دیگرباید ازعرصۀ بیدلشناسی پا بیرون بکشم واین عرصۀ مبارک را که بیش ازسی وشش سال عمرم را برسرآن گذاشته ام ودراکثرکشورهای جهان مشعل بیدلشناسی را روشن کرده ام وکتابهای پژوهشی «بیدل وچهارعنصر» ، «بیدل شاعرزمانه ها» ، « دری به خانۀ خورشید – دوازده مقالت دربارۀ سبک هندی ، بیدل وبیدلشناسی» ، رمان تاریخی « درسواحل گنگا_ داستانی اززنده گی عبدالقادربیدل و« واژه نامۀ شعربیدل»  را نوشته  ام و افتخارسالهاتدریس دردانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل را دارم ، به توطئه گران بگذارم !

من بیدل نشناسی را که سردمداراین توطئه است،  می شناسم .  چندی قبل یکی ازدانشمندان هندی،ازجانب چند تن استادان ادب فارسی،  شکایت نامه یی نوشت که یک نویسندۀ افغان مقاله یی راکه زیرعنوان « وحدت وجودوشهود درکلام بیدل »  درمجلۀ قندپارسی( ویژه نامۀ بیدل ) انتشاریافته بود، دزدیده وباکمی تغییرعنوان به  نام خود درپایگاه انترنتی کنگرۀ بیدل نشرکرده است. آنان با گردانندگان پایگاه انترنتی کنگره  درتماس شده اند تا آن را برداشته اند.  نقل مقالۀ دزدی شده وهمان شمارۀ قندپارسی را هم با چند نوشته به من فرستادند. این مقاله ازهمان بیدل نشناس  است که برای آوازه وشهرت کاذب، خودرا درآب وآتش می زند وتوطئه می انگیزد. من آن وقت دوستان هندی وایرانی را به گذشت وبخشایش فراخواندم وتاکنون مقاله ها را بی کدام اقدامی نگهداشتم. اگرناگزیرشوم و به پهنۀ کارزاربگذرم، مقابلۀ واژه به واژۀ هردو مقاله را به مطبوعات خواهم سپرد!

بیایید به هرفلسفه یی که باورمندیم . وهرراه سیاسیی را که درپیش داریم وآن حق ماست،  مانند آدمهای متمدن عمل کنیم ودامن فرهنگ را باید وهزارباید، با گنداهانت ودشنام نیالایاییم .

 ومن الله التوفیق

 

 


June 9th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان